بحث و جدل نابجا
در این ورطه کشتی فرو شد هزار نیامد از آن تخته ای بر کنار
واقعیت همین است که این گونه بحثها نه تنها نتیجه ای نخواهد داشت بلکه خود موجب از بین رفتن دوستی ها، تلف شدن عمر و وقت، کدورت و زنده شدن دشمنی هاست.
سئوال اینجاست که یافتن پاسخ برای این قبیل سئوالات چه تأثیری در باورها و اعتقادات و امورات دین و دنیای ما دارد؟ خداوند دست داشته باشد یا خیر، چه تفاوتی در کار ما می کند؟
چو بی آگاهم از جانم که چون است خدا را کنه چون دانم که چون است
چنان جان را بداشت اندر نهفت او که هرگز سرّ جان با کس نگفت او
هزاران موی را بشکافتم من طریق این خموشی یافتم من
چو نتوانی به ذات او رسیدن قناعت کن جمال صنع دیدن
پیامبر ص در این زمینه سخنی دارد که فصل الخطاب تمام این جدلهاست :
فرمود : چون به سه چیز رسیدید، سخن کوتاه کنید :
۱- درباره چونی و چگونگی ذات و وجود الله باری تعالی
۲- درباره برتری اصحاب من به یکدیگر
۳- درباره علوم سحر و ساحری و علوم نجوم
و مولوی نیز سخنی نغز در باب اول دارد :
هر چه گویی ای دم هستی از آن پردۀ دیگر بر او بستی بدان
ما با جدلهایمان، نه تنها گرهی از این کار باز نمی کنیم بلکه بیش از پیش گره در این کار می آوریم و روز بروز خود را با سئوالات بی جواب بیشتری رو در رو می بینیم.
چرا که خداوند علم به وجود خود را از تیررس عقل و اندیشۀ بشری پنهان نگاه داشته و پاسخ آن را به سرای آخرت موکول کرده است.