عشق : عالی ترین مرتبه دوستی
عشق : عالی ترین مرتبه دوستی:
علاقه داشتن به چیزی(ع) و تلاش برای کسب شایستگی(ش) در جهت رسیدن به قرب وی(ق)
انسانها همدیگر را برای سه منظور دوست می دارند:
1- محوریت خود و دوست داشتن دیگری برای برآورده کردن خواسته ها و تمنیات درونی خود
2- محوریت دیگری و فدا کردن و ایثار همه خواسته های خود در پای وی و برآورده کردن خواسته های وی
3- دوست داشتن خود و دیگری آنگونه که واقعیت دارد و به رسمیت شناختن خواسته های دو طرف
اگر کمی در دنیای پیرامون خود و دیگران تفکر و دقت کنیم براحتی در می یابیم که بیشتر دوستی ها از نوع اول است، یعنی اینکه من تو را دوست دارم پس بنابر این لازم است شما آنگونه که من می خواهم در خدمت اهداف و تمنیات من قرار بگیری، بسیاری ناملایمات و کشمکش های اجتماعی بین افراد جامعه بر سر مسئله ناموس و اسید پاشی و اختلافاتی از این دست ناشی از این نوع نگرش و خواستن دیگران در جهت ارضای نیازهای خود است در واقع این خواستن نیست بلکه عین خودخواهی و قربانی کردن دیگری در پای خواسته های فردی است. روانپزشکان خودشیفتگی یا عشق افراطی به خود را نوعی اختلال روانی می دانند. این عشق امروزین اوج خودخواهی، اوج نقش بازی کردن، اوج حسادت، اوج در تملک قرار دادن دیگری است. و پست ترین نوع دوست داشتن است.
با نگاهی به ادبیات ایران می توان نگرش دوم را نزد عرفا و شاعران ردیابی کرد از نظر آنان عشق مقام بس بلند و مقدسی دارد که آن را جلوه ای از تجلی نور الهی می دانند و از نظر آنان شایسته است که عاشق در راه رسیدن به معشوق از همه هستی خود گذشته و جان بی ارزش خود را در پای معشوق نثار کند. پس در اینجا از احترام به عقاید و افکار خود خبری نیست هر چه هست معشوق است آنچه در این میان نیست عاشق و نیازها و افکار و اعتقادات او که ظاهراً فقط ارزش این را دارد که در پای معشوق ریخته شود و مأموریتی جز این برای عاشق متصور نیست. و این عالی ترین درجه دوستی الهی است و فقط در مورد خالق و پروردگار انسان و هستی شایستگی و معنا دارد. عشق يک جوشش فرا شناختی و فرا بصیرتی است و فقط مقام الهی را سزد.
بهترين جمله در مورد مراحل عشق الهي اين حديث قدسي است كه ميگوید: من طلبني وجدني ومن وجدني أحبني ، ومن أحبني عشقني ومن عشقني عشقته ، و من عشقته قتلته و من قتلته كانت علي ديته، و من كانت علي ديته فأنا ديته. يعني هر كس مرا طلب كند، مرا مييابد و هر كس مرا يافت، مرا دوست ميدارد و هر كس مرا دوست داشت، عاشقم ميشود و هر كس كه عاشقم شد، عاشقش ميشوم و هر كس كه عاشقش شدم، او را ميكشم و هر كس كه من او را بكشم پس خونبهايش بر عهده من است و هر كس خونبهايش برعهده من باشد پس من خود خونبهايش هستم. واقعا انسان عجب مقامي دارد و قدرش را نمی. . . !!!
در نهایت آنچه که معمولا غریب واقع می شود حالت سوم است که به نظر من حالت رشد یافته عشق بشری است، دوست داشتن دیگری با شناخت و باور به همه نقاط قوت و ضعفی که در او وجود دارد و در عین حال پرهیز از استثمار کردن او در جهت خودخواهی فردی و یا در خدمت او بودن و فدا کردن خود به پای او. در این وضعیت ما در عین حالی که به عقاید و سلایق طرف مقابل احترام می گذاریم، او را در انتخاب آزاد می دانیم حتی اگر این انتخاب ما نباشیم، و یا با بسیاری از باورها و عقاید ما سازگار نباشد. این احترام متقابل مربوط به انسانهای توسعه یافته است. این حقیقتی است که انسانها آزاد آفریده شده اند و در این میان هیچ استثنایی وجود ندارد زن و مرد و پیر و جوان و همه نژداها و ملیتها به یک میزان باید آزاد باشند و در انتخاب راه و روش زندگی خود آنگونه که خود می پسندند مختار باشند. آیا آزادی من در انتخاب راه و روش و نحوه زندگی باید باعث سلب آزادی از دیگری شود؟ هرگز، دیگری آزاد است آنگونه که من نیز آزادم. بیاییم خود را از بند خودخواهی و دیگر خواهی صرف رها کنیم نه خود را قربانی خواسته های دیگری بکنیم و نه دیگری را در خدمت خواسته های خود بخواهیم یاد بگیریم خود را دوست بداریم، دیگران را به رسمیت بشناسیم به عقاید و سلایق آنها احترام بگذاریم و آنها را آنگونه که هستند بپذیریم نه آنگونه که ما می خواهیم باشند. این یعنی دوست داشتن واقعی در نوع بشری و نازل تر از عشق الهی. این دوست داشتن پيوندي خودآگاه و از روي بصيرت، روشن و زلال است.
آنان که عشق را کلمه ای با ریشه عربی می دانند می گویند کلمه عشق را از گیاهی گرفتهاند به نام عشقه، که ریشههای این گیاه آن قدر درهم و پیچیده میشود که دیگر امکان جدا کردن آن ریشهها از هم نیست. این گیاه دور درختان می پیچد و انرژی حیات را از آنها می گیرد. درخت خشکیده و از بین می رود، ظاهراً عشق هم با عاشق چنین رفتاری کند. در این تعریف عشق بمعنای چسبیدن است. اما کسانی که عشق را کلمه ای در زبان فارسی میانه می دانند عشق را به معنی خواستن و طلب معنا می کنند که به معنای حقیقی عشق نزدیک تر است.
عشق به عنوان یک احساس مثبت ( وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولا درنقطه مقابل تنفر (یا بی احساسی محض) قرار میگیرد. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار ساده تر از توصیفش است. ممکن است شما از کسی بدتان بیاید ولی از او متنفر نباشید همینطور ممکن است شما کسی را دوست بدارید ولی عاشق او نباشید.
عشق:
عشق : علاقه داشتن به چیزی(ع) و تلاش برای کسب شایستگی(ش) در جهت رسیدن به قرب وی(ق)بدین گونه است که پس از ابراز محبت و مهرورزی و شایستگی پیدا کردن برای این محبت و مهرورزی به منتها الیه هدف و آرزوی خود به طور قطع خواهیم رسید ؛ که این همان قرب و نزدیکی است که در واژه عشق نهفته است. اینجا عشق همان خداست که مظهر عشق است و او را بیشتر از همه دوست میداری. آری، قرب همان وصال بعد از فراق است که با علاقه فراوان و شایستگی تمام به آن دست می یابیم. عشق به معنای خواستن و تمنا کردن :
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
در جامعهی امروز ما آدمها در حال نقش بازی کردن هستند، ریا موج میزند، آدمها گرگ در پوستین میش هستند و اخلاقیات در جامعه کمرنگ شده است و آنگونه که هابز میگوید انسان گرگ انسان است. در جامعه ما همه نشان میدهند که میش هستند اما نگاهی گرگصفت دارند و این واقعیت جامعه امروز ماست. و در حقیقت عشق در حال بیرنگ شدن است، دایماً بیرنگِ و بیرنگ تر می شود.
اریک فروم صاحب کتاب « هنر عشق ورزیدن» به وضوح عشق ورزیدن را یک هنر می داند و می گوید: "اولین قدم این است که بدانیم عشق ورزیدن یک هنر است، همانطور که زیستن هنر است." اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشق ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی، نقاشی، نجّاری، یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم. فروم در کتابی به نام« انسان برای خویشتن » می نویسد: "شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمی گیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق می کند.
همانگونه که علاقه داشتن سبب مورد علاقه واقع شدن می گردد. مردم می خواهند از میزان مورد توجه بودن خود آگاه شوند اما فراموش می کنند که منشاء این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشق ورزیدن است. عشق ورزیدن به کسی، نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی می باشد. عشق ورزی با منفعل بودن و تماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست، بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست. جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می دارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار می کند که عاشقش باشد. پس همواره عشق یک منزل بالاتر است. فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق می شمارد. دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد و آن احساس مسئولیت است، طبیعی ترین و آسان ترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند) است، اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیوند دهنده اند، خود خواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه می توان توجیه کرد؟ سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره می کند احترام است. منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او. اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند. چهارمین عنصر عشق دانش است، دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزه ها و احساسات درونی و واقعی او. فروم می خواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خود خواهی را قربانی کند یعنی نفس اماره خود را از میان بردارد تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد. نهایتا فروم عشق را اینگونه تعریف می کند: " عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه که به آن مهر می ورزیم، آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست." شخصیت اقتدارگرا فروم در در تحلیل و بررسی موشکافانه نقش اقتدارگرایی در جامعه را مورد بررسی قرار داده است. او با تکیه بر دیدگاه کانتی از فلسفه روشنگری، به تفکیک میان انسان این عصر به مثابه ذات خردگرایی که خود را از نابالغی معنوی رها می سازد و خطر کرده و مسوولیت آزادی خویشتن را پذیرا می شود و انسان نابالغی که کماکان به گردن مرجع اقتدار دیگری می آویزد تا مسوولیت تصمیم گیری مستقل را نداشته باشد، دست می زند. فروم با دقت علل روانی این نابالغی را مورد بحث قرار می دهد و بر خلاف تصور عمومی نشان می دهد که میان شخصیت اقتدارگرای فعال و کنشگر یا به تعبیر خود او مرجع اقتدار دگرآزار (سادیست) و شخصیت اقتدارگرای منفعل و کنش پذیر یا خودآزار (مازوخیست) به رغم تفاوت ظاهری، پیوند تنگاتنگی وجود دارد. فروم خاطر نشان می سازد که هر دو گونه شخصیت اقتدارگرا دارای خصوصیات مشترکی هستند که همانا عدم بلوغ معنوی و هراس عمیق درونی است. او در عین حال تفاوت میان اقتدارگرایی خردگرایانه و خردگریزانه را به روشنی تصویر می کند. چند گفتار از اریش فروم - آنچه در خدمت حیات قرار گیرد خیر و آنچه در خدمت مرگ قرار گیرد شر است. - عشق به زندگی بیشتر در جامعه ای پرورش می یابد که در آن امنیت، عدالت و آزادی برقرار باشد. - امنیت به معنی مورد تهدید قرار نگرفتن شرایط اسا سی مادی برای یک زندگانی آبرومندانه است. - عدالت به معنی هیچکس نتواند هدف مقاصد دیگران واقع شود. - آزادی به معنی هر کس بتواند در جامعه عضوی فعال و مسول باشد. - عشق نیروئی است که تولید عشق می کند. ناتوانی عبارت است از عجز در تولید عشق.
عوامل یادگیری هنر عشق ورزیدن :
انظباط:
برای فرا گرفتن هر هنری قبل از همه چیز باید انضباط داشت.
تمركز:
در حقیقت، توانایی تمرکز دادن فکر، به معنی توانایی تنها بودن با خویش است. توانایی تنها ماندن لازمه ی توانایی دوست داشتن است. احتیاج به تذکر نیست که کسانی که همدیگر را دوست دارند، بیشتر از هر کس باید به تمرین تمرکز بپردازند. آنان باید یاد بگیرند به هم نزدیک باشند، بدون اینکه به بهانه های مختلفی که رایج و عادی است، از هم بگریزند. اگر بتوانیم واقع بین و با شعور باشیم، نیمی از راه هنر عشق را پیموده ایم. توانایی دوست داشتن بستگی به استعداد شخص دارد که از حالت خود فریفتگی به در آید و پیوند های طبیعی خود را با محارم خویش ( مادر و طایفه) بگسلد، و نیز بستگی به این دارد تا چه حد استعداد رشد دارد.
ایمان:
تمرین هنر عشق ورزیدن، به تمرین ایمان داشتن نیازمند است.
مهمترین جنبه ایمان خردمندانه این نیست که به چیز خاصی عقیده داشته باشیم، بلکه عبارت است از صفت یقین و قاطعیتی که در عقیده ی ما باید باشد.
«ایمان داشتن به دیگری»: یعنی اعتقاد به پایداری و تغییر ناپذیری رویه های اساسی وی و به بنیاد شخصیت و عشق او. منظور این نیست، که شخص نمی تواند عقاید خود را تغییر دهد، بلکه مقصود آن است که انگیزه های اساسی او به جای خود باقی می مانند.
دوست داشتن و محبوب بودن احتیاج به شهامت دارد، شهامت برای داوری درباره ارزشهای خاصی که غایت آرزوهای ماست، و شهامت برای پیش رفتن و به خطر انداختن همه چیز به خاطر این ارزشها.
باید تمرین کنیم که چه زمانی از زندگی ایمان خود را از دست داده ایم، ترسو شده ایم و...دوست داشتن بدین معنی که انسان خود را بدون هیچ ضمانتی واگذارد، خود را به طور کامل تسلیم کند.
عشق ایمان است، و آنکه ایمانش کم است از عشق بهره چندانی نخواهد داشت...
خدا:
به طور کلی در تمام ادیان خدا پرست (تعداد مهم نیست) خدا به منزله برترین ارزش و مطلوبترین خیر است.