آیا اسلام به زور وارد قلبها و سرزمین ها شد

شاید کسی سئوال کند که چرا اسلام به زور شمشیر وارد سایر سرزمینها شد. برای پاسخ به این سئوال بایسته است که کمی به عقب برگردیم و متناسب با تاریخ و فرهنگ آن زمان به قضاوت بنشینیم :

1-  اسلام دربارۀ جنگ دو هدف اساسی را دنبال می کند: نخست باز داشتن دشمنان مهاجم که در فکر حمله به مسلمانان هستند. دوم : ایجاد امنیت برای تبلیغ و گسترش اندیشۀ اسلامی. و در این میان، هدف اسلام تسلط و تحقیر و غارت اموال دیگران نبوده و نیست. بلکه هدف اعتلای کلمۀ الله و حاکمیت دین او، برپایی عدالت، مبارزه با ظلم و ستم، گسترش صلح و مهربانی و برادری است.

2-  جنگ اسلام با ملتها نبود بلکه با حاکمان خونخوار، موذی و قدرت طلبی بود که می خواستند توده های مردمی کماکان بردگی و بندگی آنها را بکنند و چون ندای رهایی بخش برابری و برادری در اسلام به گوش آنها خوش نیامده بود، مبلغین و دعوت گران مسلمانی که به میان توده های مردمی می رفتند تا آنها را با اصول رهایی بخش اسلام آشنا سازند، ناجوانمردانه از دم تیغ می گذراندند و سفیران مسلمان مثل عثمان بن عفان را بازداشت می کردند. تاریخ گواهی می دهد که توده های مردم با آغوش باز از سپاه اسلام استقبال می کردند و درواز های شهر را به روی مسلمین می گشودند. چرا که مردم از ظلم و جور حاکمان وقت به ستوه آمده بودند. و تنها کسانی که مقاومت

ادامه نوشته

آینده در قلمرو اسلام

به یقین می توان گفت آینده در قلمرو اسلام خواهد بود چرا که دین اسلام تمام حقوق و واجبات بشریت را بر شمرده و زندگی و هم زیستی مسالمت آمیز با تمامی موجودات عالم را از انسان و غیر انسان تضمین می کند. و گواه و پشتیبان این سخن، آیات قرآن و احادیث نبوی است که می فرمایند:

{يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ «توبه 33»- او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند. }

{هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى‏  وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى‏ الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى‏ بِاللَّهِ  شَهِيداً «فتح 28»- اوست كسي كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت، با آيين درست روانه ساخت، تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند و گواه بودن خدا كفايت ميكند.}

 

{يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ  كَرِهَ الْكَافِرُونَ«صف8»- ميخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد.}

 

این بشارتهای الهی است که دین اسلام بر ادیان دیگر غلبه پیدا می کند و علیرغم بد خواهی فتنه انگیزان این آئین پاک جهانگیر می شود.

و پیامبر می فرماید:

به یقین این دین چنان گسترش می یابد که شب و روز را در بر می گیرد و در روی زمین کاملاً منتشر می شود و خداوند هیچ خانۀ گلی یا سنگی یا چادری را باقی نمی گذارد مگر اینکه این دین را وارد آن اماکن می کند.

اما آیا جهانگیر شدن اسلام با آرزو و امید محقق می شود؟ مشخص است که چنین آرزویی باید با عمل و پشتکار همراه باشد وگرنه از خلوت قلبها فراتر نمی رود.

{أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ  قَرِيبٌ « بقره 214»: بی گمان یاری خدا نزدیک است.}

دلايل دين گريزي در جامعه ما

عمده ترين دلايل دين گريزي در جامعه ما خصوصاً در جوانان و راهکارهای بازگشت به دین

اگر پس از خواندن کامل این مطلب با دین حقیقی آشتی نکنید

دیگر برای شما امیدی به سعادت نمی بینم.

آورده اند كه يكي از دیوانه‌گان ِفرزانه نزدیک خليفه شد. خليفه او را گفت از قرآن چيزي دانی؟ گفت: دانم و نیکو هم دانم. گفت بخوان تا بشنوم. گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. اذا جاء نصرالله و الفتح. و رایت الناس یخرجون من دین الله افواجا۫. گفت: خطا خواندی که یدخلون فی دین الله آمده است. گفت: آن در روزگار رسول بود، اکنون خارج می‌شوند.

این حکایت دیروز، بخوبی بیان‌گر حال و روز جامعه‌ی کنونی ما است. جامعه‌ی کنونی ما یکی از کانون‌های فعال و تپنده‌ی گریز از دین اسلام و ستیز با دین اسلام است. براستي چرا؟

عمده ترين دلايل دين گريزي در جامعه  ما خصوصاً در جوانان

1. ناسازگاري ميان قول و عمل مدعيان دين :

عالِمان بي عملي كه با فساد خود عالَمي را فاسد كرده اند و اين در حالي است كه آيات بينات قرآن حكيم با خطاب و عتاب دينداران را تذكار ميدهد:

ادامه نوشته

کدام دین افیون توده هاست

به گفته مارکس دین مانند یک افیون عمل می کند. به طوریکه توده‌ها را به آخرت امیدوار می کند و آنها دیگر به زندگی این دنیایی خود اهمیت نمی دهند و در نتیجه در مقابل ظلم طبقات برتر منفعل عمل می کنند. این پدیده را گاهی در میان اعتقادات مردم خودمان می‌بینیم؛ ضرب المثل‌هایی همچون قسمت همین بوده و از این دست، نمایان‌گر این دیدگاه جامعه است. اما آیا واقعاً چنین است. مگر همین دین نبود که قوم بنی‌اسرائیل را از سیطره ظلم فرعون بیرون آورد و هویتی جدید و قوی‌تر از قبل به آنها داد که توانستند با این هویت جدید زندگی کنند( ولی خودشان آن هویت راستین را به متاع دنیایی فروختند). و مگر همین دین اعراب بادیه نشین را متحد نکرد و به وسیلة اسلام به آنها در مقابل اقوام برتر زمان برتری و هویت داد. آیا دین از فرد می خواهد در برابر ظلم طبقات برتر ساکت بنشیند و منفعل عمل کنند یا ترس و نادانی خود فرد.

دين به خودي خود نه محرك است و نه مخدر، بلكه برداشت و قرائتي كه از دين و مسايل مختلف آن مي شود، مي تواند به عنوان عاملي مؤثر در سطح روان انسان و اجتماع پيرامون او تأثير بگذارد. اگر از اين زاويه به موضوع نگاه كنيم مي توان گفت: در بسياري موارد دين به عنوان جرياني آوانگارد (پيشرو) مطرح بوده و در مواردي همانند افيون و حتي بسيار مهلكانه تر از آن عمل كرده و چنان برداشتهاي نادرستي از آن صورت گرفته كه باعث فلج افكار عمومي گشته است. اما سئوال اينجا است كه به راستي چگونه ديني يا به عبارت درست تر چگونه قرائتي از دين ميتواند اين چنين عملكرد نابجايي داشته باشد؟ « قرائتهاي تنگ نظرانه و

ادامه نوشته

پاسخ به چند شبهه

 خداوند بالا و پستی توئی      ندانم که ای هر چه هستی توئی

چو نتوانی به ذات او رسیدن        قناعت کن جمال صنع دیدن

بعضی نادانها دست از خدا کشیده اند و می گویند خداوند آنقدر مهربان هست که ما را ببخشد و به ما رحم کند و این نادانها نمی دانند که خداوند همانطور که صاحب رحمت است همانطور نیز عذابش سخت است، آیا نمی بینید که با تمام مهربانیش خلق زیادی را در این دنیا در بلا و بیماری و گرسنگی گرفتار کرده است، آیا نمی بینید که با تمام مهربانیش خلق زیادی را با زلزله و سیل و گردباد و دیگر بلایا بکام مرگ فرو می برد، آیا نمی بینید که انسان تا کاری نکند مزدی دریافت نمی کند، در آخرت هم این مزد اعمال است که نجات بخش است و حواله کردن به رحمت و کرم خدا بي عمل سودی نمی بخشد.

چون نکرد او کار مزدش هست لا       لیس  للانسان  الا  ما  سعی

« یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه » ای انسان در حرکت به سوی رب و پروردگارت حقاً رنج ببر که در سایه رنج و مجاهدت به رحمت حق خواهی رسید و او را ملاقات خواهی کرد...

 

ادامه نوشته

دینداری در جهان جدید

 این نوشته را به کسانی تقدیم می کنم که با اسلحۀ اسلام خرافاتی به جنگ اسلام حقیقی میروند.

جدای از کتابهای دینی و ادیان آسمانی و فارغ از آن همه هدایتها که از جانب پروردگار عالم برای آدمیان آمده است، امروزه برای بشر معاصر و مترقی به روشنی ثابت شده است که بشر از دین گریزی ندارد و آن راهی است که خدای تعالی برای بشر باز کرده تا به رستگاری و آرامش برسد. مدتهاست ماده گرایان مدعی ایجاد طرحی کلی برای مسائل زندگی انسان هستند که همه نیازهای او را در برگیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد. اما هنوز در جهان دو فیلسوف یافت نمی شوند که در پیدا کردن این راه ، وحدت نظر داشته باشند. و این بدان دلیل است که انسان ترکیبی از ماده و فراماده است و بایستی بین نیازهای جسمی و روحیش تعادل و عدالت و آشتی برقرار باشد، غفلت از هر کدام باعث ناکامی او می شود.

امروزه در میانه امواج متلاطم تکافوی ادله فلاسفه، می بینیم فلاسفه شهیر غرب اعتراف می کنند که شکاف بین انسان واقعی (که الآن هست) و انسان حقیقی (که باید باشد) را جز با معنویت ....

ادامه نوشته

ماتریالیسم : فرار از واقعیت

ماتریالیسم : فرار از واقعیت

ماترياليسم يعني طرفداران ماده، اصطلاحاً به كساني گفته مي شود كه معتقدند ماده تنها واقعيت موجود است و به جز ماده در جهان هيچ چيز ديگري وجود ندارد اگر مواردي هم چون ذهن و عواطف و عقل و … مشاهده گردد ناشي از ماده و تركيبات ماده است و در تعريف ماده نيز رهبران اين مكتب اعلام مي دارند ماده چيزي است كه حجم دارد و فضا را اشغال مي كند و در زمان موجود است و با اين تعريف خط بطلان بر تمامي انديشه ها و عقايد ديني مي زند چون وقتي واقعيت موجود را در ماده منحصر مي گرداند ديگر در چنين انديشه اي جايي براي حضور ايمان به غيب و اعتقاد به وجود خداوند و مسئله اي به نام جهان آخرت مطرح نخواهد شد. ماده گرایان با توجه به اينكه آيا معتقد به وجود عيني ماده هستند يا نه به دو دسته تقسيم مي شوند. آنها كه واقعيت خارج از ذهن يعني ماده قائلند، ماترياليست رئاليست (واقع گرا) مي باشند اما كساني كه معتقدند جهاني وجود ندارد و دنيا خواب و خيالي بيش نيست، اينها ايدئاليست(خيالباف) مي باشند.

ماده گرایان بر این باورند که ما در بررسيهاي خويش خدا را نيافته ايم و نه او را ديده ايم، نه حس كرده و نه در آزمايشگاه مشاهده نموده ايم، اما واقعيت اين است كه نيافتن و نديدن، هيچ وقت دليل بر نبودن نيست . خدايي كه اهل اسلام به آن معتقدند خالق ماده و جسم است بنابراين قابل مشاهده ي جسماني و اشاره ي حسي نيست و اگر در آزمايشگاه هم چيزي يافت شود آن خدا نيست، بلكه نشاني بر اثبات خداست. ما همچنان كه از فعل به فاعل و از اثر با مؤثر پي مي بريم با عقل خويش، خدا را مي يابيم، ماده ي نيازمند و فاقد شعور و ادراك را نمي توانيم خالق طبيعت و هستي با آن همه تنوع و كثرت و نظم و ارتباط و هماهنگي بدانيم. چيزي كه در ذات خويش فاقد همه چيز است نمي تواند واجد آن هم باشد. 

ذات نايافته از هستي بخش           كي تواند كه شود هستي بخش

قرآن مي فرمايد:«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ- طور35» عقل بشري نمي پسندد كه انسان از هيچ خلق شود و معلول تصادف باشد و ماده با اين همه نقص كه ناشي از ذات او است نمي تواند واجد صفت خالقيت باشد، لذا جهان را خالقي است به نام الله كه انسان و جهان مخلوق او هستند و او ذاتي است متصف به همه صفات و خالق اين همه نظم و هماهنگي و آفريدگار همه چيز است.

ماتریالیستهای كمونيست از اصول ماكياوليسم كه معتقدند هدف وسيله را توجيه مي كند استفاده مي كنند، آنها براي حاكميت خويش و رسيدن به منافع خودشان هيچ اصلي در نظرشان محترم نيست. براي مثال نگاهي به روند حركتهاي سياسي بعضي از احزاب كمونيستي منطقه نشان مي دهد كه براي رسيدن به اهداف خويش نوكري همه حكومتها را آزموده اند. از سازش با صدام گرفته تا همكاري با حكومتهاي ديگر منطقه، تا سجده و تعظيم در مقابل زر و زور يعني آمريكا، كارنامه سياه ايشان است. در حاليكه تا همين چند دهه ي اخير ايشان منادي شعارهاي ضد امپرياليستي و سرمايه داري بودند. جامعه كمونيستي جامعه اي است كه در آن مالكيت، خانواده و دولت وجود نداشته باشد. كمونيسم مثل اينكه خود را متعهد به اين مي داند كه با هر چيز كه ريشه در تمايلات دروني بشر دارد و برايش امري فطري است مبارزه كند. اشتراک جنسی و خانوادگی با فطرت بشر در تضاد است و خود رهبران کمونیست نیز آن را نپذیرفتند. نتایج نفی مالکیت فردی و اشتراک جمعی ابزار تولید و دارایی ها نیز، تنبل پروری و کاهش میزان تولید و کار بود. نفي دولت نيز تنها شعاري بيش نيست چون كمونيستها در هر كجا به حاكميت رسيدند دولتهايي قوي و محكم براي حفاظت از منافع خويش ايجاد كردند؛ تجربه نشان داد که دولت کمونیستی خود مستبدترین دولتهاست. لذا پيشنهاد اسلام اين است كه کمونیسم در اين كار موفق نمي شود و خواه ناخواه بعد از مدتي امر فطري دوباره ظاهر مي شود و درمان سرمایه داری افسار گسیخته و غیر اخلاقی اين نيست كه ما مال را از انسان بگيريم چون ثروت در حد ذات خويش تسلطي ندارد، بلكه بايد انسان را از اسارت خودش كه همه چيز را براي خود مي خواهد برهانيم و او را در سایه تربیت اسلامی متعهد به رعایت حقوق خدادادی خود، محیط و دیگران کنیم. كمونيسم از انجام اين كار عاجز است در نتيجه اقدام به مصادره ثروتهاي مردم مي كند ولي در واقع با اين كار امكان تصرف بدون قيد و شرط در اموال عمومي را به رهبران كمونيسم مي دهد. دهقان روسي نان ندارد اما رهبران كمونيسم در كاخ كرملين زندگي افسانه اي دارند!

ماترياليسم دياليتيكي نیز معتقد است که پیدایش حیات معلول تضاد و رویارویی تز و آنتی تز است که منجر به سنتز و تکامل و حرکت می شود. اما اینکه چه نیرویی این هماهنگی بین تز، آنتی تز و سنتز را ایجاد کرده است که چنین منظم و حکیمانه با هم در ارتباط باشند، پاسخی نمی دهند. اما ما می گوییم در هر حال خالق و ناظم خداست.

نهیلیسم (پوچ انگاری)

نهیلیسم (پوچ انگاری) یا بحران معنا در زندگی : ریشه تمام سرگردانی های بشر

با کنار رفتن دین از زندگی بشر و فراموش کردن خداوند باری و هدایتهای آسمانی و الهی وی، به هیچ شکل نمی توان زندگی را بدرستی معنا کرد. این بحران معنا در نگاه آدميان نسبت به خود و نسبت به پيرامونشان، هستي، زندگي، آغاز و انجام آن و نیافتن پاسخی قانع کننده، انسانها را به سوی نوعی بی معنایی و پوچی سوق می دهد. «نيهيليسم» وضعيت روان شناختي و معرفت شناختي است كه در آن،‌ معناي زندگي، هستي، بودن، خود و حيات، از دست مي‌رود و در پي آن شرايطي اضطراب آفرين و نوعی سردرگمي روحي ايجاد مي‌شود. مقوله از خود بیگانگی یا غربت ریشه عمیقی در فلسفه وجودی انسان (اگزیستانسیالیزم الحادی) دارد، فیلسوفان وجودی به شدت با عقل گرایی مخالف بودند آنها انسان را موجود بی خردی می دانستند که احساس، غریزه، اراده و ... وجود او را ساخته است. برای فرار از اجتماع و معیارهای سخت جوامع بشری جدید، سعی کردند آزادی فردی را رواج بیشتری بدهند. نيهيليسم، جدي نگرفتن دنيا و زندگي و هر آن چيزي است كه با آن مواجه مي‌شويم. نهيليست در رويارويي با شرايط بيروني، هيچ توضيح و تفسيري و توجيهي نمي‌يابد. يك نهيليست در اين عالم، چون غريبه‌اي است که در ميان واقعيت‌هاي سخت و بزرگی كه نه قدرت فهم آنان را دارد و نه مي‌تواند آنها را تعيير دهد، سرگردان مانده است. شرایطی که بشر قرن بیستمی را در برگرفته و روابطی غیرانسانی و ماشینی را که بر مبنای« پول» و « روابط پولی» بنا شده، رقم زده است، شرایطی تحمیلی ازسوی سرمایه داری تازه به دوران رسیده که هدفش صرفاً خردکردن نفس آدمی درگردابی هولناک به نام سرمایه و روابط پولی ناشی از ماشین است و انسان را چون تار عنکبوتی که حشره ای را گرفتار می کند، در روابط سودجویانۀ خود گرفتارکرده است. دست و پا زدن این موجود گرفتار، تنها حلقه را تنگ تر خواهد کرد. همان طور که تلاش این انسان گرفتار کار و سرمایه، هرچه بیشتر او را به پرتگاه نیستی سوق می دهد. این است که پوچ گرایان همواره در بهت زدگی و تعجبی آمیخته با تمسخر، به محیط اطرافشان می نگرند.

كاهش رنج و رسیدن به آرامش، وقتي ميسر است كه «بحران معنا» كاهش يابد و پرسش‌هاي جدي پاسخهاي قانع كننده دريافت کنند. بسياري از آسيب‌هاي جدي اجتماعي- فرهنگي و خطرآفرين و رشد آن در جامعه، به ويژه خود کشی، طلاق، اعتياد، آفت آموزش و خيابانگردي‌هاي بي‌حاصل و...، نشانه‌اي بارز از وجود نيهيليسم است. فقدان دليل جدي براي زيستن و اعتراض به بيهودگي رنج كشيدن در مسیر زندگی، شخص پوچ گرا را به خود کشی می کشاند. گاهی برای رهایی از این پوچی، جوهراندیشۀ او انسانی یاغی را می آفریند که شوق زیستن افراطی او را به نابودی دیگران بر می انگیزد و منکر همه ی ارزش ها می شود. او انسانی است که از شدت علاقه به خود، به دیگران بی علاقه شده است. حضور و ظهور اين تفکر، ‌به انواع آسيب‌ها در بخشهای مختلف زندگي انسان مي‌انجامد. بنابراين نحوه‌ي نگاه آدميان به پيرامونشان و معناسازي و معنابخشي‌ به خود، هستي، زندگي و خدا، بسيار پراهميت است. افرادي که به پوچي مي‌رسند، احساس بي‌معنايي، تنهای و پوچي رهايشان نمي‌كند و مانند مسائلی فراموش نشدني، زندگي روزمره و حتي روان و شخصيت فرد را دچار اختلال مي‌كند. زندگي و هستي، مسئله‌اي است كه بايد حل شود و يا دست كم چيستي آن درك و فهم گردد. انديشه و احساس بيهودگي و پوچي، غيرقابل اغماض است، به گونه‌اي كه نمي‌توان از كنار آن گذشت و آن را فراموش كرد. آنان نمي توانند آرام بگيرند، لذا در سفري دائمي براي يافتن معناي جهان و زندگي و زيستن ، حركت مي‌كنند، تا اينكه اميدشان را از دست بدهند و معتقد شوند كه هيچ چيز مهمي وجود ندارد كه مجبور باشند به آن فكر كنند. احساس پوچي، احساس جدايي انسان و زندگي است. انسان، هنرپيشه‌اي است كه روي صحنه آمده، اما صحنه پردازي برايش آشنا نيست و نمي‌داند كدام قسمت از نمايشنامه را بايد اجرا كند و همواره احساس عدم تعلق و آوارگي مي‌كند. احساس تنهايي و بيگانگي با اين جهان، از ويژگي‌هاي بنيادين نيهيليسم است. آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ فقط یک راه وجود دارد و آن این است که ایمان بیاوریم و معتقد باشیم که جهان و زندگی ما آفریدگاری دارد که خالق همه چیز است و او این زندگی ما را مقدمه ای برای کسب شایستگی زندگی جاودانه ای  قرار داده است.

مولوي نيز احساس تنهايي و دلتنگي مي‌كند. اما ناله‌هاي او از آن است كه مي‌داند كه از وطن مألوف خويش جدا شده است. او مي‌داند كه اگر از نفيرش مرد و زن ناليده‌‌اند، از آن جهت است كه از نيستان و از يار خويش جدا افتاده است. بنابراين دو گونه غريبگي و احساس تنهايي شكل مي‌گيرد : اولا احساس تنهايي كسي كه از يار خود دور شده است و ثانيا احساس بيگانگي و تنهايي كسي كه مي‌داند كه تنهاست اما نمي‌داند چرا، او فقط در اين هيچستان گرفتار آمده است. دلتنگي و گلايه‌ي مولوي از جدايي است و دلتنگي‌هاي يك نهيليست از پوچي و تنهايي است. از اين روست كه اين جهان براي مولوي معنا مي‌يابد و اگر مي‌نالد، همه از براي دوست و نه از بودن در اين جهان است. و درست نقطه مقابل نيهيليسم، اين جهان براي مولوي، بهشت پرصفاي سرسبز است. زيرا در صلح و دوستي با خداوندگار اين جهان است.

من كه صلح دائمم با اين پدر         اين جهان چون جنتست اندر نظر

نهیلیسم بر معيار بي معنايي شكل مي‌گيرد، براي يك نهيليست نه تنها جهان و زندگي بي‌معناست كه نااميد از يافتن معنا توسط ايدئولوژيها و انديشه‌هاي متافيزيكي است. به عبارت ديگر، حتي انديشه‌هاي موجود هم نمي‌توانند پاسخگويي پرسش هاي زندگي باشند.

من کی ام؟ چه طور به دنیا آمده ام؟ چرا با من مشورت نشد؟ چگونه این چیز را دنیا می نامند؟ اگر من ناچارم که در آن دخالت کنم، تهیه کننده این چیز، چه کسی است؟ می خواهم او را ببینم!

بحث و جدل نابجا

آیا خداوند دست دارد یا خیر؟ سئوالاتی از این دست، موضوع بحث بسیاری از دینداران شده است و هنوز هیچ نتیجه ای بدست نداده است و نخواهد داد. 

در این ورطه کشتی فرو شد هزار      نیامد از آن تخته ای بر کنار 

واقعیت همین است که این گونه بحثها نه تنها نتیجه ای نخواهد داشت بلکه خود موجب از بین رفتن دوستی ها، تلف شدن عمر و وقت، کدورت و زنده شدن دشمنی هاست.

سئوال اینجاست که یافتن پاسخ برای این قبیل سئوالات چه تأثیری در باورها و اعتقادات و امورات دین و دنیای ما دارد؟ خداوند دست داشته باشد یا خیر، چه تفاوتی در کار ما می کند؟

چو بی آگاهم از جانم که چون است   خدا را کنه چون دانم که چون است

ادامه نوشته

قرآن به مبارزه می طلبد

قرآن به مبارزه می طلبد

وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ : و اگر در آنچه بر محمد بنده خود نازل كرده‏ايم شك داريد پس اگر راست مى‏گوييد کلیه معاونان خود غیر از الله را به کمک بخوانید و سوره‏اى مانند آن بياوريد. ﴿بقره 23

مبارزه طلبی قرآن از بی نظیرترین و منحصر به فردترین نوع مبارزه طلبی است. 1500 سال است هیچ نویسنده و دانشمندی نتوانسته است در این میدان مبارزه وارد شود. همین ناتوانی انسان با تمام علم و دانشی که دارد خود بزرگترین دلیل است که قرآن منبعی خدایی دارد و کلام انسان نیست. لبید شاعر تیزهوش و سخنور مشهور عرب، کلام منظومی را در پاسخ به مبارزه طلبی قرآن نوشت، نوشته اش مدتی بر دیوار کعبه آویزان بود و این یک افتخار بشمار می رفت. اندکی پس از این جریان یکی از مسلمانان سوره ای از قرآن را نوشت و در کنار نوشته لبید، بر دیوار کعبه آویزان کرد. لبید چون نوشته را دید گفت: مطمئناً این کلام بشر نیست و اینک من ایمان آوردم...

ای رسول ما تو جادو نیستی     صادقی هم خرقه موسیستی

هست قرآن مر تو را همچون عصا      کفرها را در کشد چون اژدها

فلسفی و آنچه پوزش می کند      قوس نورت تیردوزش می کند

اگر قرآن کلام بشر بود مانند بسیاری از نظریات بشری داده های نادرست در آن نمایان می گردید اما قرآن 1500 سال است که صحت و درستی خود را حفظ کرده است چون کلام خالق هستی است و علم او سبحانه تعالی بر همه تاریکی ها و اشتباهات سیطره دارد.

و این مبارزه طلبی هنوز ادامه دارد...

مصطفا را وعده کرد الطاف حق      گر بمیری تو نمیرد این سبق

من کتاب و معجزت را رافعم       بیش و کم کن را ز قرآن مانعم

کس نتابد بیش و کم کردن در او         تو به از من حافظی دیگر مجو

من مناره پر کنم آفاق را        کور گردانم دو چشم عاق را

تا قیامت باقیش داریم ما         تو مترس از نسخ دین ای مصطفا

آنچنان کرد و از آن افزون که گفت       او بخفت و بخت و اقبالش نخفت

در حقیقت قرآن فصل الخطاب و جداکننده تاریخ قبل و بعد از خودش می باشد. و تکلیف تاریخ به انحراف رفته گذشتگان را برای ما روشن نموده است و برنامه آیندگان را نیز ارائه کرده است. وظیفه ما کشف و بکارگیری این برنامه سعادت ابدی است.