چرا زنان و مردان در دیه و ارث و شهادت و مدیریت خانه مشابه نیستند
بدان که تبعیضی بین زن و مرد در حقوق نیست، امّا با توجه به خصوصیات و وظایفى كه بر عهده مرد و زن نهاده شده، تفاوتهایی در حقوق بین زن و مرد احساس مىشود. این تفاوتها به لحاظ خلقتى كه زن و مرد دارند، تنظیم شده و تشریع احكام مطابق با تكوین و آفرینش آن دو است. تفاوت غیر از تبعیض است. تفاوتها بر اساس ویژگىها و استعدادها تنظیم مىشود و تبعیض بى عدالتى است، اما تفاوت در ویژگىها بر اساس حكمت تنظیم شده تا هر یك وظایف خاصى را بر عهده گرفته و مكمل یكدیگر باشند. بنابر این بر اساس حكمت الهى بین زن و مرد تناسب وجود دارد و تفاوتها به خاطر ایجاد تناسب بین آن دو است، نه نقص و كمال. تفاوت نه بر منزلت مرد مىافزاید و نه از مقام زن مىكاهد. تفاوت مرد و زن به خلقت آنان و نقشی که هر یک در نظام خانواده دارند، بر مىگردد. قانون خلقت خواسته است با این تفاوتها تناسب بیشترى میان زن و مرد كه براى زندگى مشترك ساخته شدهاند به وجود آورد. زن براى زن بودن موجودى كامل است و مرد براى مرد بودن موجودى كامل است و هیچ كدام در مرحله خود ناقص نیستند. اسلام میان زن و مرد، برابرى ارزش هاى انسانى را بنیان نهاده که آیات قرآن و احکام دین مبین اسلام به خوبی گویای آن است. ولى از لحاظ وظایف اختصاصی، اسلام براى زن نقش خاصى را قایل است كه با سرشت و طبیعت او سازگار است. اگر برخى مناصب اجتماعی، قضاوت، ریاست و مدیریت خانواده، مردانه به حساب آید، نمایانگر نگرش فروترى نسبت به زنان نیست، بلكه نمایانگر نوعى تقسیم وظایف براى دسترسى بهتر زن و مرد به كمال است. در اسلام هیچ یک از زنان و مردان و قبایل و طوائف و نژادها بر دیگران برتری ندارند، مگر به پرهیزکاری و تقوای الهی.
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ - حجرات 13- ؛ ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را طایفه طایفه گردانیدیم تا با یکدیگر شناسائی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است.
باید گفت اسلام از آنجایی که کاملترین دین و یا به تعبیر دیگر بی نقص ترین برنامه زندگی ابنای بشر با در نظر گرفتن فلسفه خلقت انسان می باشد و واضع آن، آفریننده جهان و جهانیان و آگاه به اسرار خلقت است، به تقسیم کار در جامعه بین زن و مرد و با توجه به تواناییها و استعدادها پرداخته است. مطابق تعلیمات قرآن، در این تقسیم کار، مسئولیت امرار معاش و مدیریت خانواده بر عهده مرد و امور پرورشی و عاطفی آن بر عهده زن قرار داده شده است. البته باید اشاره کرد که از نظر اسلام هیچ یک از این مسئولیتها نشانه کمال و تقرب به خدا و فخر معنوی نیست.
جامعه بشری یک نظام اندام واره و ارگانیکی است، که هر یک از اعضا و جوارح مسؤلیتی دارد که دیگری آن را ندارد، مانند این که مغز وظیفهاش مدیریت و صدور فرمان است. قلب مسئولیتش پمپاژ خون و رساندن اکسیژن به تمامی سلولهای بدن است. چشم وظیفه دارد از امور مادی عکس برداری کند و آن را به شبکه عصب بسپارد و تارهای عصبی آن را به مغز منتقل کند. همین طور هر یک از اعضا و اندام وظیفهای دارد که با وظایف دیگر اندامها متفاوت است. در اجتماع بشری نیز وضع بدین منوال است، بلکه در کل جهان طبیعت چنین است.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست که هر چیزش به جای خویش نیکوست
برای استمرار حیات اجتماعی می بایست یکی طبیب باشد و دیگری نانوا و سومی کشاورز. انسانها متفاوت آفریده شدهاند تا مسئولیتها و وظایف بین مردم تقسیم شود. اگر تفاوت نباشد، هلاک می گردند.
اما بعد، هر مجموعه ای اگر دارای سازماندهی و مدیریت باشد، بهتر می تواند به اهداف خود برسد و با صرف هزینه کمتر، نتایج بهتری به دست آوَرَد. با به کارگیری مدیریت، از هرج و مرج و هدر رفتن نیروها و سرمایه های هر مجموعه جلوگیری خواهد شد. مدیر در هر مجموعه با هماهنگ کردن اجزا و برنامه ریزی کارکرد صحیح مجموعه را تضمین می کند و در ضرورت آن تردیدی وجود ندارد. اما نبودن مدیر به هرج و مرج می انجامد و در نهایت از هم فروپاشیدگی مجموعه را در پی دارد. اگر خانواده مدیر نداشته باشد و زن و مرد در اداره امور آن برابر باشند، ناچار باید برای حل اختلاف خود در هر مورد به دادگاه مراجعه کنند، یعنی ریاست فردی خارج از مجموعه را بپذیرند که به آسانی در دسترس نیست. این وضع سبب کُند شدن حل امور خانواده می گردد. در هر جمعی باید توانمندترین، صالح ترین و عالم ترین آنان مسئولیت اداره جمع را به عهده بگیرد. با وجود فرد اصلح، گماردن دیگری بدین مسئولیت صحیح نیست. قرآن در یک اصل کلی می فرماید :
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر-توبه71- : مردان و زنان مؤمن، بعضی از آنان ولیّ برخی دیگرند که به معروف امر و از منکر نهی می کنند. الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل اللّه بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم-نساء35- : مردان سرپرست زنان هستند به خاطر مزیت هایی که خداوند برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است و به خاطر آنکه از اموال شان برای آنان هزینه می نمایند.
مرد از نظر ویژگی های جسمی و روحی برای مدیریت مناسب تر است و با فطرت و طبیعت او سازگارتر است. زنان دارای لطافت جسمی، حس انقیاد و تسلیم و علاقه بیشتر به خانه هستند. مردان خشن تر، عضلانی و قوی ترند. احساسات مرد مبارزانه و جنگی است. احساسات زن مادرانه است و این احساسات از دوران کودکی در او نمودار می شود. علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهمیت کانون خانوادگی بیش از مرد است. با توجه به مجموعه روحیات برشمرده ـ خواه آنها را نتیجه اوضاع اجتماعی بدانیم یا فطری و طبیعی بشماریم ـ مرد برای تصدی مدیریت خانواده مناسب تر است و اسلام مرد را عهده دار امور خانواده شمرده است. قوّام با قَیّم به یک معنا نیست، زیرا قیّم در باره یتیم و محجور مطرح است. قیّم کسی است که امور یتیمِ صغیر یا کودن و محجور را بر عهده دارد، زیرا آنها از لحاظ عقلی توانایی اداره خود را ندارند و واگذاردن امور به آنها صحیح نیست، پس افراد دارای شرایطی اداره امور زندگی آنان را عهده دار می شوند. اما زن، صغیر و سفیه و محجور نیست که نتواند امور خود را عهده دار گردد. او از همه حقوق انسانی همچون مرد برخوردار است. اطاعت زن از شوهر گرچه لازم و پسندیده است، ولی دستورات مرد فقط در حوزه امور شرعی و چهارچوب اوامر الهی نافذ است و هیچ گاه به زن اجازه داده نشده و موظف نگردیده دستور خلاف شرع شوهر را اطاعت کند.
مدیریت خانواده بر مبنای دین سالاری با مشخصه های زیر تعریف می شود :
1- تنظیم برخوردها، روابط و مناسبات عمومی و خصوصیِ هر یک از زوجین با یکدیگر بر اساس آموزه ها و تعالیم و حقوق تعیین شده دینی بر مقتضای عدالت. 2- رجوع به داوری حَکَم مقبول دینی برای رفع اختلافات و رضایت عملی و قلبی طرفین به نتیجه و رأی آن و تلاش در بهبود روابط بر پایه آن. 3- ایجاد فضایی مناسب برای تربیت دینی و اخلاقی اعضای خانواده.
گرچه مدیریت خانواده به عهده مرد است، ولی نباید هیچ کدام از ویژگی های مردسالاری در آن دیده شود، بلکه باید مطابق اصول دین سالاری باشد. دستور کلی دین به مردان در مورد رفتار با همسر این گونه است : « و عاشِروُهُنّ بمعروفٍ –نساء19- : نیکو و پسندیده با آنان معاشرت کنید» مرد باید بر مبنای موازین انسانی ـ اسلامی با همسرش رفتار پسندیده و شایسته داشته باشد یا پسندیده و شایسته او را طلاق دهد : « فامسکوهن بمعروف أو فارقوهن بمعروف- طلاق2- : به شايستگى نگاهشان داريد يا به شايستگى از آنان جدا شويد.» و رفتار شایسته و پسندیده با ویژگی های دین سالاری سازگار است نه مردسالاری یا زن سالاری، تفرقه، جدایی و دوری از هم صحبتی و مشورت مقدمه اختلاف است. قرآن در سوره آل عمران، آیه 105می فرماید : و لا تکونوا کالّذین تَفَرَّقوا و اختلفوا و ... .
صحبت رویاروی، صمیمی، بی واسطه و دوستانه خیلی سرنوشت ساز است اما مهم تر آن است که پای بیگانگان حتی اقوام نزدیک که اغلب کاری از آنها ساخته نیست، بلکه به خاطر عواطف تند مشکل زا هم هستند، به میان کشیده نشود. پخش درد دل، خطر رسوایی، بی آبرویی و عمیق تر شدن فاصله را در پی دارد. زن و شوهر باید به هنگام درد دل و انتقاد از طرف دیگر به او بباورانند که درد دل فقط در راستای اصلاح امور و ایجاد همدلی و صمیمیت و استحکام زندگی زناشویی است و به هیچ وجه قصد تخریب، تحقیر و سرزنش ندارند و نمی خواهند بر زخم نمک بپاشند، بلکه می خواهند مرهمی بگذارند تا تسلابخش و بهبوددهنده باشد. در این صورت است که جلسات درد دل و گفتگو، حلاّل مشکلات و رفع کننده کدورت ها و ایجادکننده صلح و سازش و صفا خواهد بود.
در اسلام حق طلاق به مرد داده شده و دلیلش این است که بالاخره یک زندگى جمعى نیاز به مدیر دارد؛ اسلام نیز کسى را که کمتر در مقابل عواطف واحساسات تحت تأثیر قرار مىگیرد و از نظر مدیریت جمعى قوىتر است، به عنوان مسئول اداره زندگى مشترک معرفى کرده و حتى نفقه و هزینه اداره این زندگى را هم بر او واجب نموده است. در این که نوع مردان از نظر مدیریت و انعطافپذیرى کمتر در برابر احساسات قوىتر از خانمها هستند، شکى نیست. دلیل بر این که حقّ طلاق دادن با مرد است، خطابهای قرآن است. در آیات متعدّد مردان را مورد خطاب قرار میدهد و میفرماید: "إنْ طلقتم النساء، إذا طلقّتم النساء، طلقتموهنّ". در این آیات خطاب به مردان است، همان طور که در ازدواج خطاب به مردان است، مثل"اذا نکحتم المؤمنات، فانکحوا ماطاب لکم، فانکحو هن باذن أهلهنّ". از این جا میتوانیم این نتیجه را بگیریم که طبیعتاً حق طلاق از آنِ کسی است که موقع ازدواج، به دنبال آن میرفت و به اصطلاح به خواستگاری زن میرفت. در کلام فقها آمده است: طلاق به دست کسی است که در ابتدای ازدواج دست زن را گرفت (با او ازدواج کرد)". از جهت قانون طبیعت نیز چنین است که از ابتدای خلقت همیشه بر اساس فطرت خدادادی، مردان به دنبال ازدواج با زنان و به خواستگاری آنان میرفتند. به تعبیر دیگر: مردان طالب و زنان مطلوب بودند، از این رو حق طلاق به کسی داده می شود که به دنبال عقد ازدواج رفته است. اصل اولیه در اسلام، حفظ کانون خانواده است، مگر آن که مفسده حفظ آن بیشتر از مصلحت آن باشد، به همین جهت طلاق به عنوان آخرین راه حل که مبغوض نزد خدا است، تشریع شده است. زنان زودتر از مردان رنجور و ناراحت می شوند و صبر و تحمل آنان کمتر از مردان است، اما پس از مدتی رنجوری برطرف می شود. حال اگر حق طلاق به زنان داده می شد، چه بسا فوراً به طلاق رو آورند. همچنین چون ازدواج، حقوق و وظایف مالی و اقتصادی را بر شوهر لازم می کند، جدا شدن و طلاق برای او سخت تر از زنان است، زیرا مهریه را باید پرداخت کند، در حالی که زن گیرنده است و در طلاق هیچ بار مالی بر او تحمیل نشده، بلکه استفاده مالی دارد، بنابراین شرایط طلاق (که در اسلام مبغوضترین حلال دانسته شده) برای مرد سخت و سنگین است و برای زن از نظر مالی و اقتصادی نه تنها سخت نیست، بلکه می تواند مطلوب باشد.
گرچه حق طلاق به صورت یک حق طبیعی برای مرد است، ولی به صورت یک حقّ قراردادی و تفویضی می تواند به زن واگذار شود. در مواردی نیز حاکم شرع می تواند زنی را مطلّقه کند و آن در مواردی است که مرد نه به وظائف زوجیت عمل می کند و نه زن را طلاق می دهد. حاکم شرع زوج را احضار می کند و به او تکلیف می کند که زنش را طلاق دهد. اگر طلاق نداد، حاکم طلاق می دهد. هر کس زنی دارد و او را نمی پوشاند و نفقه وی را نمی پردازد، بر پیشوای مسلمانان لازم است آنها را به وسیله طلاق از یکدیگر جدا کند. بنابراین اسلام در مورد حق طلاق این نظریه را می پذیرد که راه طلاق برای زن باز است.
وظائف مرد به گونهاى جدا از وظائف زن مىباشد و باعث شده است كه وظیفة اقتصادی او در خانواده و در نتیجه ارزش اقتصادی او بیشتر از زن باشد، نه ارزش انسانى، زیرا ارزش انسانى مرد با ارزش انسانى و معنوى زن یکسان است و برای ارزش انسانی، قیمت و بها تعیین نمیشود. از طرفی دیه مرد صرف امور خانواده میشود كه بخشی از خانواده زنان هستند. به خصوص اگر توجه داشته باشیم كه در برخی از موارد كه منجر به مرگ میشود، مردی در خانواده نیست تا بیشتر بودن دیه به او برسد، بلكه باز به دیگر افراد خانواده و از جمله زن او میرسد. دیگر اینکه قتل یک مرد قتل یک شخصیت حقیقی(یک انسان) و هم یک شخصیت حقوقی ( یک دستگاه تولید کننده امکانات اقتصادی یک خانواده ) است، در صورتی که قتل زن تنها قتل یک شخصیت حقیقی است.
شهادت و گواهی دادن در دادگاه یک حق نیست که از زنان سلب شده باشد، بلکه یک تکلیف است و کتمان آن حرام است: «و لا تکتموا الشهاده و من یکتمها فانه آثم قلبه» زنان از روحیه لطیف تر برخوردارند و احساسیتر و زود باور هستند؛ بنابراین سریعتر مطالبی را قبول می كنند و زودتر تحت تاثیر قرار میگیرند و بر همین اساس شهادت میدهند. همچنین بر اساس مسئولیت بودن شهادت، اگر شهادت برخی در دادگاه پذیرفته نمیشود، یا کمتر پذیرفته میشود، گویای سهلتر بودن تکلیف و مسئولیت است، نه تضییع حقوق. این یک واقعیت ملموس است که زن اسیر احساسات عاطفی قویتری نسبت به مرد است و تحت تأثیر ترحم یا غلبه خشم یا حب و بغض علیه یکی از طرفین ممکن است کیفیت جریانی را فراموش کند یا واقعی را خلاف گواهی دهد، و شریعت واقع گرای اسلام در آیه 282 سوره بقره با بلاغت بی نظیری به این نکته اشاره کرده است آنجا که می فرماید : تا اگر یکی از آن دو زن راه را گم کرد، دیگری کیفیت و کمیت جریان را به یاد او بیاورد.
نصف شدن ارث زن نسبت به مردان در برخی موارد با توجه به مسئولیتهای اقتصادی در خانواده و جامعه مانند دادن نفقه ، مهریه ، شركت در جهاد و پرداخت حقوق واجب اجتماعی كه بر عهده مردان نهاده شده، تنظیم شده است و دین اسلام برای ایجاد تعادل میان مسئولیت و حق این احكام را وضع نموده است. طبیعی است كه دین اسلام وقتی مسئولیت مالی بیشتری را بر دوش مردان قرار داده حق بیشتری را نیز در ارث قرار داده تا بین مسئولیت و حق تعادل بر قرار شود. و چون به موضوع مهریه و نفقه(دادن خرج خانواده) نگاه كنیم بخشی از این حقوق (اموال مردان) به زنان برگشت مینماید. بنابراین اگر چه در زمان كنونی، زنان نیز غالباً شغل و درآمد دارند و خرج خانه را نیز میدهند، اما در احكام دین اسلام، در آمدهای زنان اختصاص به خودشان دارند و هیچ تكلیفی در مخارج خانه بر عهده آنان نیست و آنها میتوانند اموال خود را اصلا خرج خانواده نكنند، ولی بر مردان واجب است كه خرج خانواده را بپردازند. هم چنین بر مردان واجب است که مهر را بدهند و اینکه زنان مطالبه کنند یا نه، مربوط به خودشان است و در هر حال این به عنوان یک حق برایشان محفوظ است. مع الوصف سهم زنان مسلمان از محل ترکه متوفا که فقط نصف سهم مردان است از سهم زنان غربی که خود متعهد هزینه های زندگی هستند، بسیار بیشتر است.